همسنگر....

زیر خودم خط کشیدم تا مهم شوم...فکر کردن غلط املایی ام ، پاکم کردن!!

https://www.google.com/url?sa=i&rct=j&q=&esrc=s&source=imgres&cd=&cad=rja&uact=8&ved=0ahUKEwjE5-nQpODKAhWma3IKHfzvB80QjRwIBw&url=http%3A%2F%2Flovestar91.blogfa.com%2F&psig=AFQjCNE0IN1c9a9mVa0N5owrGHwTpjadYw&ust=1454750116004627

توفیق گناه...

خیلی فکر کردم و تلاش کردم از اعتیاد ایجاد شده توسط شبکه های اجتماعی فاصله بگیرم

امتحان هم کردم اما نشد که نشد ...

مراقبه هم 10 روز بیشتر جواب نداد، تلاش کردم به گوشی های دکمه ای برگردم اما شرطی شده ام به صدای اذان نرم افزار بادصبا به ختم قرآن گروه ایکس...

حق با تو بود راست میگفتی این فضا سوئ تفاهمات را بیشتر میکند اما من دیر فهمیدم...

درست لحظه ای که تا خرخره در منجلاب گناه فرو رفته ام و التماس می کنم به آقای خوبی ها که یا ابانا استغفر لنا انا کنا خاطئین و بلور اشک از مروارید چشمانم سرازیر می شود با غمی آمیخته با از سرور و رضایت در درونم احساس می کنم..

دقایقی بعد متوجه بلاک کردنم میشوم توسط یه نفر...

بقدری قلبم توام و عجین با آرامش شده که برایم مهم نخواهد بود...

اما تاسف میخورم چرا دیر میفهمم که ادم ها درست مثل عکس های شبکه های اجتماعی لود شدن ماهیت شان طول میکشد...

و این روزها دلتنگ یک شکم سیر اشک شده ام در صحن گوهرشاد ، گفتن این جمله که به جوادت

 قسم دیگه تکرار نمیکنم.. به غذای آستانت محتاجم تا دوباره ریکاوری شود روح مریض و جسمم...


پ.ن: در اندک زمان نه چندان د.وری دست به قلم خواهیم برد برای خیلی از دغدغه هایمان...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همسنگر دانشجو

آرامش

آرامشی که از حذف این شبکه های اجتماعی وجود داره،در هیچ مسکن وقرص اعصابی نیست...

سه روز مراقبه....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همسنگر دانشجو

تو هم مراعات کن

فرصتی دست داد تا پای خاطرات پدرم بنشینم کسی که همیشه آلبوم عکس هایش را در گنجه ای پنهان می کند و گاهی اوقات که دقیقا نمی دانم زمانش چه موقع هست پای آن می نشیند و مدام با خودش آرام آرام نجوا می کند!


با خودم فکر می کنم  آنروز یک عشق داشت ؛ پیروزی یا شهادت ، اما حال این روزهای بعضی از ما وارونه است  هر ساعت ، عاشق و معشوق آدم های غریبه می شویم و به سادگی دل می دهیم و دل ربایی می کنند!


او آنروز از گل و لای و خاک سنگرها بر لباسهای ساده اش لذت می برد و بعضی ها امروز از شلوارهای لی خاک نما و پاره پوره خارجی !


او آنروز در جبهه زیر آفتاب داغ ، چفیه بر سر می انداخت تا نسوزد ، بعضی ها امروز رو سری از سر انداخته اند که موی سر به نامحرم نشان داده و بسوزند ودل یگران راهم بسوزانند !


خط مقدم آن دوران برادران غریبه زیادی را می دیدند و به همه می گفتند : خدا قوت، نه خسته برادر! ، خط مقدم ما شده تلگرام و لاین و واتس آپ و اینستاگرام و تانگو و قس علی هذا و طرح یک دوستی با عجله ..


از خاطرات شب های قبل عملیات به جشن حنایش اشاره می کند تا در جشن پیروزی یا شهادت مفتخرانه شرکت کند ، بعضی ها امروز بر چهره شان هفت قلم مواد آرایشی خارجی می زنند تا به نامحرم بگویند : من هستم...نگاهم کنید !


شهیدی در در وصیت نامه اش نوشت : خواهرم؛سیاهی چادر تو کوبنده تر از سرخی خون من است.. اما من میگویم


بشکنـد آن قلمی که نوشت چادر تو دمده و دست و پاگیر است ..


ذائقه هایمان عوض شد مگر چند نسل از انقلاب گذشته است ...او عاشق دود باروت و غیره و من عاشق ادکلن و عطرهای خارجی!


همه آن روز سلاح دست شان حتی قلوه سنگ بود برای نابودی دشمن و انیس و مونس شان کتاب کوچک قرآنی بود که شاید باید تا صبح دست به دست می چرخید و ما  امروز سلاح دشمن در دست مان برای نابودی خودمان ..برای گذران اوقات  و پرسه در اوهام و خیال ...


اندکی که این مرور دوران قبل و حال که می گذرد عذاب وجدانی بر قلبم چنگ می زند که  ما چکار کردیم...ما که بقول خودمان در ادعا و مدعا در صف اول این کارزار نابرابر ایستادیم ..جز با انگشت اشاره و پچ پچ های زیرگوشی دامن به جریان زدیم کاری هم کردیم؟؟


جز تصویب قانون و قانون که هیچ یک اجرایی هم نشد و به ثمر ننشست...نشستیم برای حل این بحران تز دادن و گشت ارشاد را جایگزین کردیم تا شاید فرجی در این عرصه رخ دهد نهایت کار به اینجا رسید که به یک مسئله ی فرهنگی، سرهنگی نگاه کردیم و غافل از یک نکته ی مهم شدیم " امر به معروف و نهی از منکر"...


دیدیم که بازوی دوم این جریان یعنی نهی از منکر بر بازوی اول آن چربید .. دچار فراموشی شدیم این فراموشی تا جایی در ما اثر کرد که قرارمان نبود ! عده ای از آنها رفتند تا ما راهشان را ادامه دهیم ، رفتند تا امنیت امروز را به ارمغان بیاورند و ما بتوانیم عفت و حجاب فاطمی را بر گزینیم ! رفتند تا دشمن ، نتواند حیای ما را به بی حیایی تبدیل کند ،رفتند تا اطاعت کنیم از قرآن و رسول و اولی الا مر ، اما عایا واقعاً مراعات کردیم و تامل کردیم؟؟؟؟


بیا برگردیم ،برگردیم به دیاری که ارزش همان ارزش بود و ضد ارزش ضد بود... من خطا کردم در قبول نفهمیدم که کلام خوش نافذتر است اما تو هم مراعات کن ! بر گرد و اندکی بیاندیش ؛ ...

 یادت باشد...چه خون دلها خورده اند!

پ.ن : عکس ها مثل خوره چند روزی هست که به جانم افتاده فقط از خدا میخوام به مسئولین ما فهم شهید همت و زین الدین را اعطا کند.کارمون به جایی رسیده همه چی رو به سخره گرفتیم...

پ.ن 2: آهای برادری که صف اول راهپیمایی با ... اومدی، شده قدم بزنی ببینی داخل شهر چی میگذره؟شده از اون صندلی ات پایین بیای ؟ با فقرا گپ بزنی؟ بخدا داخل شهر هم جای بدی نیست...نه نشده...یقین دارم اما مطمئنم باز از آذر مظلوم نوازی هات شروع میشه...

پ.ن3: پ.ن2 مربوط به کسی هست که حاضرم فیزیکی باهاش برخورد کنم بجد برای مسئولین از این دست آرزوی جوابگوی در محضر الهی رو دارم


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همسنگر دانشجو

دو ماه و اندی..

دو ماه و اندی ذهنت درگیر یک عبارت میشود

" شورای عالی انقلاب فرهنگی "

کلمه ای قلمبه ،با تناقضات ذهنم پازلی بهم ریخته می سازم

هیچکس از همسالانم قادر به چیدن مرتب آن نیست...


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همسنگر دانشجو

سه حرف دارد ولی برای پر کردن تنهایی من حرف ندارد

ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ به خودم میگویم :

در دیاری که پر از دیوار است

ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ؟!

ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﯿﻮﺳﺖ؟!

ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﺑﺴﺖ ...

ﺣﺲ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﮔﻮﯾﺪ :

ﺑﺸﮑﻦ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ،  ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻧﺖ ﺩﺍﺭﯼ ! 

ﭼﻪ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺩﺍﺭﯼ؟!

    ﺗﻮ " خدﺍ "  ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯼ  ﻭ " ﺧﺪﺍ " ﺍﻭﻝ ﻭ ﺁﺧﺮ ﺑﺎ ﺗﻮﺳﺖ ...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همسنگر دانشجو

تف به انسانیت...

بسم الخالق المصور

الهی به امید تو و به یاری خودت

بعد از پیگیری های مداوم بالاخره روز موعود فرا رسید قرار بود امانتی سرزمین عشاق برایم برسد..دلشوره ی عجیبی در دلم حاکم بود ..نکند شاهزاده ی خیالاتم ناامیدم کند..با افعال منفی ذهنم را مدیریت می کردم ...تقریبا تنگاتنگ غروب آفتاب گوشی موبایلم به صدا درآمد و خبر خوشایندی که بیست روز پیگیر آن بودم داده شد...پرچم حرم ابالفضل عباس بدستم رسید ...تنها کادویی که می تواند جبران زحمات مادر را می کرد...تقریبا همه چی  برحسب برنامه ی از پیش ریخته شده پیش رفت ، فکر نمی کردم به این سرعت با یک پیشنهاد رو هوا موافقت مجموعه حاصل شود...تقارن هفته ای که پشت سر گذاشتیم با میلاد حضرت زهرا و روز زن و جرقه ای که در ذهنم زده شد به یکباره عزم کردم که سری به مادرانی بزنم که تنها دغدغه ی شان روزی بزرگ شدن من و تو بعنوان اولاد بود...

خانه ی سالمندان امیرالمومنین ...

گفتم تف به انسانیت و الان هم بجد بر گفته ی خود پایبندم ...تف بر من و تو که فراموش می کنیم او چه شب ها بالای سرمان بیدار نشست چه شب ها که بخاطر اینکه بلایی سر من و تو نیاید نتوانست  تخت پشت بخوابد و نشسته خوابید... تف بر من و تو که از نطفه ای کثیف و پلید پدید آمدیم و حالا که به جایی رسیدیم فراموش کردیم همه چی را ...انسانیت را ...دین مان را ...

مادری که تنها آرزویش دیدن توست ...حالا در گوشه ای از این شهر زیر یک سقف وقفی چشمش به در مانده...و توبا ارث پدرت و فروش خانه ی او حال و هولت را میکنی ...تقصیر نداری میدانی چرا ؟؟؟چون زن ، زندگی ، پول جلوی چشمانت را گرفته و به لصطلاح خودت گرفتاری..اما عایا میدانی ریشه ی گرفتاری هایت در ندیدن مادر است؟؟؟

امیدوارم این پیری هم نصیب خودت شود...تو که مال یک نسل قبل تر از من بودی و به اصطلاح الگو بودی برایم به من و امثال من خوب یاددادی ...چه انتظاری داری درس داده شده را بخودت پس ندهم...یادم نمی رود مطمئن باش!

یاد خیلی چیزها می افتم...

یاد دست های سرد پیرزن مهربان در راهرو ی خانه ی سالمندان می افتم و تنها خواسته اش که زیر بغلش را بگیرم و راه ببرم ...یاد التماس های زهرا خانوم برای مقیم کربلا شدن...یاد صحبت های بابا یوسف برای عکس یاگاری...و یاد چهره های تک تک شان فقط یک جمله به ذهنم میرسد...

" مادر پدر حلالمان کن ...ما بی عرضه ایم "

اما ختم کلامم روی سخنم باشد با تو که ادعای همه چیز داری و  دنیا چشمت را پر کرده...


گلشن هستی مصفا از صفای مادر است

قوت شیر از شیره جان می خوراند طقل را

وین شگفت آید که خون دل  غذای مادر است

گرمی آغوش مهرش را ندارد آفتاب

مهربان تر دیگر از مادر خدای مادر است

از دم روح القدس عیسی پدید آمد اگر

باز هم پرورده در ظلّ همای مادر است

اوج گیرد قدر فرزند از دعای خیر او

چون دم عیسی بن مریم در دعای مادر است

قدر و جاهی را که در اسلام دارا شد اُویس

از کمال طاعت و خدمت برای مادر است

امر او را داد رجحان بر ملاقات نبی

چون رضای مصطفی هم در رضای مادر است

بسکه محبوب است مادر داشتن بر هر کسی

مصطفی را دخترش زهرا، به جای مادر است

من که از مهر علی جان و دلم دارد صفا

این صفای باطن من از صفای مادر است

طبع والایم که منت بر نمی دارد ز کس

شرمگین از رحمت بی منتهای مادر است

بهترین منظر به چشم و دل مرا سیمای اوست

خوش ترین آواز در گوشم صدای مادر است

با تضرع چهره بر پایش (موید)سود گفت:

آبروی اهل دل از خاک پای مادر است

 هر چه دارند این جماعت از دعای مادر است

آن بهشتی را که قرآن می کند توصیف آن

صاحب قرآن بگفتا زیر پای مادر است


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همسنگر دانشجو

کنکور...

"بر هیچکس جز درخور توانش تکلیف نمیکنیم"(*)

چند روزی بود به این آیه فکر میکردم ... و آن را با تکه پازل های زندگیم تطبیق می دادم هرچه جلوتر می رفتم کمتر نتیجه می گرفتم .... لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا...(بقره-۲۸۶) به وسعت خودم ،قلبم ...تا پیام یکی از دوستان برایم تلنگری شد...اگر احساس کردی امتحانت از ظرفیتت بیشتر است به جای شانه خالی کردن و پا پس کشیدن برو ظرفیتت را بالا ببر، علمت را افزایش بده، صبرت را زیاد کن. قرار نیست که همیشه ناز و نوازشمان کنند...

صبر واژه ی تعریف نشده برای من...

دارم فکرمیکنم خدا همه رو امتحان میکنه ولی انگار از من داره کنکور میگیره..عیبی ندارد منتظر نتایج اولیه هستیم

پ.ن : چند روزی است دلمان گرفته و نوشته هایمان غم دارد شما به روی خود نیاورید...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همسنگر دانشجو

نبودنت همه چیزمان را گرفت...

اما مدتی است این توفیق از من سلب شد تا دست به قلم ببرم و چیزی را به ثبت ببرم...
نوروز امسال (1394) هم با همه ی خوبی ها و بدی هایش بسته شد و جای خالی تو - شما بخوانید حاج آقا-کنارمان حس شد...
دلمان برای خنده های بلندت ؛برای دعاهای قنوت نمازت تنگ شده...
بعد از مدت ها دوری از این سمت و سو ها برگشتم تا کاغذ پاره های ذهنم را اینجا شیرازه بندی کنم ....
برگشتم تا از سایش های درونم بنویسم
برگشتم تا عهدم را مجدد ببندم و محکم کنم با کسی که تمام دنیای من هست 

پ.ن 0 : صلی الله علیک یا صاحب الزمان
پ.ن 1 :حال روحی مان اصلا خوب نیست برایمان دعا کنید 
پ.ن2 : روح تمامی بزرگترها شاد... 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همسنگر دانشجو