بسم الخالق المصور

الهی به امید تو و به یاری خودت

بعد از پیگیری های مداوم بالاخره روز موعود فرا رسید قرار بود امانتی سرزمین عشاق برایم برسد..دلشوره ی عجیبی در دلم حاکم بود ..نکند شاهزاده ی خیالاتم ناامیدم کند..با افعال منفی ذهنم را مدیریت می کردم ...تقریبا تنگاتنگ غروب آفتاب گوشی موبایلم به صدا درآمد و خبر خوشایندی که بیست روز پیگیر آن بودم داده شد...پرچم حرم ابالفضل عباس بدستم رسید ...تنها کادویی که می تواند جبران زحمات مادر را می کرد...تقریبا همه چی  برحسب برنامه ی از پیش ریخته شده پیش رفت ، فکر نمی کردم به این سرعت با یک پیشنهاد رو هوا موافقت مجموعه حاصل شود...تقارن هفته ای که پشت سر گذاشتیم با میلاد حضرت زهرا و روز زن و جرقه ای که در ذهنم زده شد به یکباره عزم کردم که سری به مادرانی بزنم که تنها دغدغه ی شان روزی بزرگ شدن من و تو بعنوان اولاد بود...

خانه ی سالمندان امیرالمومنین ...

گفتم تف به انسانیت و الان هم بجد بر گفته ی خود پایبندم ...تف بر من و تو که فراموش می کنیم او چه شب ها بالای سرمان بیدار نشست چه شب ها که بخاطر اینکه بلایی سر من و تو نیاید نتوانست  تخت پشت بخوابد و نشسته خوابید... تف بر من و تو که از نطفه ای کثیف و پلید پدید آمدیم و حالا که به جایی رسیدیم فراموش کردیم همه چی را ...انسانیت را ...دین مان را ...

مادری که تنها آرزویش دیدن توست ...حالا در گوشه ای از این شهر زیر یک سقف وقفی چشمش به در مانده...و توبا ارث پدرت و فروش خانه ی او حال و هولت را میکنی ...تقصیر نداری میدانی چرا ؟؟؟چون زن ، زندگی ، پول جلوی چشمانت را گرفته و به لصطلاح خودت گرفتاری..اما عایا میدانی ریشه ی گرفتاری هایت در ندیدن مادر است؟؟؟

امیدوارم این پیری هم نصیب خودت شود...تو که مال یک نسل قبل تر از من بودی و به اصطلاح الگو بودی برایم به من و امثال من خوب یاددادی ...چه انتظاری داری درس داده شده را بخودت پس ندهم...یادم نمی رود مطمئن باش!

یاد خیلی چیزها می افتم...

یاد دست های سرد پیرزن مهربان در راهرو ی خانه ی سالمندان می افتم و تنها خواسته اش که زیر بغلش را بگیرم و راه ببرم ...یاد التماس های زهرا خانوم برای مقیم کربلا شدن...یاد صحبت های بابا یوسف برای عکس یاگاری...و یاد چهره های تک تک شان فقط یک جمله به ذهنم میرسد...

" مادر پدر حلالمان کن ...ما بی عرضه ایم "

اما ختم کلامم روی سخنم باشد با تو که ادعای همه چیز داری و  دنیا چشمت را پر کرده...


گلشن هستی مصفا از صفای مادر است

قوت شیر از شیره جان می خوراند طقل را

وین شگفت آید که خون دل  غذای مادر است

گرمی آغوش مهرش را ندارد آفتاب

مهربان تر دیگر از مادر خدای مادر است

از دم روح القدس عیسی پدید آمد اگر

باز هم پرورده در ظلّ همای مادر است

اوج گیرد قدر فرزند از دعای خیر او

چون دم عیسی بن مریم در دعای مادر است

قدر و جاهی را که در اسلام دارا شد اُویس

از کمال طاعت و خدمت برای مادر است

امر او را داد رجحان بر ملاقات نبی

چون رضای مصطفی هم در رضای مادر است

بسکه محبوب است مادر داشتن بر هر کسی

مصطفی را دخترش زهرا، به جای مادر است

من که از مهر علی جان و دلم دارد صفا

این صفای باطن من از صفای مادر است

طبع والایم که منت بر نمی دارد ز کس

شرمگین از رحمت بی منتهای مادر است

بهترین منظر به چشم و دل مرا سیمای اوست

خوش ترین آواز در گوشم صدای مادر است

با تضرع چهره بر پایش (موید)سود گفت:

آبروی اهل دل از خاک پای مادر است

 هر چه دارند این جماعت از دعای مادر است

آن بهشتی را که قرآن می کند توصیف آن

صاحب قرآن بگفتا زیر پای مادر است