فرصتی دست داد تا پای خاطرات پدرم بنشینم کسی که همیشه آلبوم عکس هایش را در گنجه ای پنهان می کند و گاهی اوقات که دقیقا نمی دانم زمانش چه موقع هست پای آن می نشیند و مدام با خودش آرام آرام نجوا می کند!


با خودم فکر می کنم  آنروز یک عشق داشت ؛ پیروزی یا شهادت ، اما حال این روزهای بعضی از ما وارونه است  هر ساعت ، عاشق و معشوق آدم های غریبه می شویم و به سادگی دل می دهیم و دل ربایی می کنند!


او آنروز از گل و لای و خاک سنگرها بر لباسهای ساده اش لذت می برد و بعضی ها امروز از شلوارهای لی خاک نما و پاره پوره خارجی !


او آنروز در جبهه زیر آفتاب داغ ، چفیه بر سر می انداخت تا نسوزد ، بعضی ها امروز رو سری از سر انداخته اند که موی سر به نامحرم نشان داده و بسوزند ودل یگران راهم بسوزانند !


خط مقدم آن دوران برادران غریبه زیادی را می دیدند و به همه می گفتند : خدا قوت، نه خسته برادر! ، خط مقدم ما شده تلگرام و لاین و واتس آپ و اینستاگرام و تانگو و قس علی هذا و طرح یک دوستی با عجله ..


از خاطرات شب های قبل عملیات به جشن حنایش اشاره می کند تا در جشن پیروزی یا شهادت مفتخرانه شرکت کند ، بعضی ها امروز بر چهره شان هفت قلم مواد آرایشی خارجی می زنند تا به نامحرم بگویند : من هستم...نگاهم کنید !


شهیدی در در وصیت نامه اش نوشت : خواهرم؛سیاهی چادر تو کوبنده تر از سرخی خون من است.. اما من میگویم


بشکنـد آن قلمی که نوشت چادر تو دمده و دست و پاگیر است ..


ذائقه هایمان عوض شد مگر چند نسل از انقلاب گذشته است ...او عاشق دود باروت و غیره و من عاشق ادکلن و عطرهای خارجی!


همه آن روز سلاح دست شان حتی قلوه سنگ بود برای نابودی دشمن و انیس و مونس شان کتاب کوچک قرآنی بود که شاید باید تا صبح دست به دست می چرخید و ما  امروز سلاح دشمن در دست مان برای نابودی خودمان ..برای گذران اوقات  و پرسه در اوهام و خیال ...


اندکی که این مرور دوران قبل و حال که می گذرد عذاب وجدانی بر قلبم چنگ می زند که  ما چکار کردیم...ما که بقول خودمان در ادعا و مدعا در صف اول این کارزار نابرابر ایستادیم ..جز با انگشت اشاره و پچ پچ های زیرگوشی دامن به جریان زدیم کاری هم کردیم؟؟


جز تصویب قانون و قانون که هیچ یک اجرایی هم نشد و به ثمر ننشست...نشستیم برای حل این بحران تز دادن و گشت ارشاد را جایگزین کردیم تا شاید فرجی در این عرصه رخ دهد نهایت کار به اینجا رسید که به یک مسئله ی فرهنگی، سرهنگی نگاه کردیم و غافل از یک نکته ی مهم شدیم " امر به معروف و نهی از منکر"...


دیدیم که بازوی دوم این جریان یعنی نهی از منکر بر بازوی اول آن چربید .. دچار فراموشی شدیم این فراموشی تا جایی در ما اثر کرد که قرارمان نبود ! عده ای از آنها رفتند تا ما راهشان را ادامه دهیم ، رفتند تا امنیت امروز را به ارمغان بیاورند و ما بتوانیم عفت و حجاب فاطمی را بر گزینیم ! رفتند تا دشمن ، نتواند حیای ما را به بی حیایی تبدیل کند ،رفتند تا اطاعت کنیم از قرآن و رسول و اولی الا مر ، اما عایا واقعاً مراعات کردیم و تامل کردیم؟؟؟؟


بیا برگردیم ،برگردیم به دیاری که ارزش همان ارزش بود و ضد ارزش ضد بود... من خطا کردم در قبول نفهمیدم که کلام خوش نافذتر است اما تو هم مراعات کن ! بر گرد و اندکی بیاندیش ؛ ...

 یادت باشد...چه خون دلها خورده اند!

پ.ن : عکس ها مثل خوره چند روزی هست که به جانم افتاده فقط از خدا میخوام به مسئولین ما فهم شهید همت و زین الدین را اعطا کند.کارمون به جایی رسیده همه چی رو به سخره گرفتیم...

پ.ن 2: آهای برادری که صف اول راهپیمایی با ... اومدی، شده قدم بزنی ببینی داخل شهر چی میگذره؟شده از اون صندلی ات پایین بیای ؟ با فقرا گپ بزنی؟ بخدا داخل شهر هم جای بدی نیست...نه نشده...یقین دارم اما مطمئنم باز از آذر مظلوم نوازی هات شروع میشه...

پ.ن3: پ.ن2 مربوط به کسی هست که حاضرم فیزیکی باهاش برخورد کنم بجد برای مسئولین از این دست آرزوی جوابگوی در محضر الهی رو دارم